- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت ام کلثوم سلام الله علیها
اگر که از جـلواتش نقـاب بر میداشت از آن حقیقت نوری حجاب بر میداشت غبار از سر سجادهاش که بر میخواست سـتـاره از قـدمش آفـتـاب بر میداشت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
تا به دنـیا آمدی دنیا دلیـلـش را شناخت از خودش دنیا به دست آورد یک دنیا شناخت چون تسلط داشت هی چرخید دورت روز و شب گر تو را نشناخت دنیا، ماه از بالا شناخت آسمان نشناخت سر از پا و روی خاک ریخت خاک اما زیر پات افتاد و سر از پا شناخت بیگمان در قاب قوسین دو تا ابروی تو خویش را هر شب رسول الله اَوْ اَدْنیٰ شناخت سجده بر نامش اگر واجب شود بیربط نیست شیعه در واقع خدا را نیز با زهرا شناخت قـدر میدانم مُحِبَّـش هـستم اما بیگـمان قدر زهرا را در این عالم فقط مولا شناخت بینگاه لطف تو میریزد از هم جان من گاه دارد قطرهای از خویش یک دریا شناخت توی جنّت هم گـدایت میشوم زیرا گـدا عرض حاجت کرد صاحبخانه را هرجا شناخت حتم دارم روز محشر هم تو فرمان میدهی من به تو ایمان کامل دارم اما با شناخت تو شب قدری و پنهان بودهای آنقدر که زینبت حتی تو را در ظهر عاشورا شناخت زینبت از پـای درس کـوچه آمد کـربلا آن همه سرهای بر نی را اگر زیبا شناخت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
بگو به بلبل خوش خوان بخوان ترانه که دیگر دمیده زهـرۀ زهـرا رسیـده یاس معـطر به وصف او چه توان گفت زانکه لا یتناهی ست که مدح او که نتوان کرد غیر خالق اکبر جلیلهای که دو عالم منوّر است به نورش حـمـیدهای که بود پا به سر تجـلّی داور دو چشم شور حسودان نخواست تا ببیند میـان دست خـدیـجـه نـزول آیـۀ کـوثـر که اوست علت خلقت که اوست علت رحمت که اوست فاطمه، صدیقه، اوست جان پیمبر زمین به زیر قدومش نبود لایق و درخور بهشت خاک قـدومش شدست سر تا سر چه بـانـویی که بود آیـنـه تـمامِ عـلی را چه دختری که پدر را شده ست حضرت مادر اگر نبود عـلی او نـداشت مثـل و مثالی نبود در خور او کس به غیر حضرت حیدر کریـمهای که کـریمان عـالمـند اسیـرش ستـودهای که نـباشد به او ز جـاه بـرابر عفیفهای که به عفّت چو او ندیده دو عالم نجیبهای که بود بر زنان ملیکه و سرور نه آبهای دو عـالم، به مهر او شده نامی تمام عـالـم امکان به راه اوست مسخّـر زنی که همچو حسن آورد کریم کریمان زنی که مثل حسیـنـش نزاده مادر دیگر زنی که دامن او پـرورانده زینب کبری زنی که دامن مهرش شده ست عاطفه پرور زنی که در همه عالم علی علی ست کلامش زنی که گفت به عالم علیست بر همه رهبر که اوست حجّت داور علی الحجج به دو عالم که اوست جان نبی و که اوست از همه برتر هرآنکه هست محبّش بگو عزیز جهان است هر آنکه دشمن او شد بگو به او هوالأبتر و کیست او که به راه امام خویش دهد جان شهیدهای که شهادت به یمن اوست مطهر دخـیل رشتۀ چادر نماز اوست دو دستم مگر که شامل لطفش شوم میانۀ محشر
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
خُـرَّم آنـروز که اقـبـال به ما یـار شود این دل بیخبر از غـیب خـبردار شود ای دل انگار زمان اَرنی گفـتن توست لَـن تَـرانی نـگـذاریـم که تـکـرار شـود شب شب گفتن یا نور و یا قدّوس است تا سحـر نـورٌ عـلی نـور مـددکار شود سِرِّ محرم شدنت جز نظر رحمت نیست سیـنـۀ فـاطـمـیـون محـرم اسـرار شود عــبـد مـحـبـوبـۀ ذات ازلـی بــایـد شـد بـنـدۀ اوسـت که از زمـرۀ ابـرار شود به کجا سِیر کنی! علت هستی زهراست کیست عاشق! که به این نام گرفتار شود آنکه بـر معـرفت سـورۀ کـوثـر بـرسد در حـقـیقـت به هـمه آل پـیـمـبـر برسد ما همه قطره و زهراست که اقیانوس است ای خوش آن بنده که با نور خدا مأنوس است فاطمه بانوی سجاده نـشین سحـر است گریۀ فاطمه نزدیک سحر ملموس است بـینِ سـجـاده سحـرها که قـدم بـگـذارد خاک محراب به خاک قدمش پابوس است هـیچـگـاه این همه الله پرسـتـش نـشود این نمازی است که ابلیس از آن مأیوس است تا دعا کرد به همسایه، به ما فیض رسید مستجاب است دعایی که به یا قدّوس است این چه ذکری است که همتای علی میگوید یا علی گوید و یا فاطمه اش معکوس است مادر خلقـت و هم مادر بابا زهـراست سایهاش بر سرِ ما، مادریاش محسوس است حُبّ زهراست که صد مرحله فریاد رس است دشمن فاطمه در آتش کین محبوس است شب زهراست، دلِ ما ز شعف مالامال باز کردند ملائک به سوی ما پر و بال آنکه اوصاف خدا را به خدا تمثیل است سایبان حـرمش بال و پر جـبریل است محضرش مهبط وحی است و علی کاتب اوست مصحفش بر همه آیات خدا تأویل است آنکه در سـفـرۀ او مائـده آید ز بهـشت سائل پشت درش حضرت میکائیل است بخششی داشت که آغاز شب زندگیاش همسرش گفت کرامات تو بیتعطیل است قرص نانی هم اگر داشت به سائل بخشید چه کمالی است که در علم و عمل تکمیل است گفت بابـاش: فـدای تو و تـرتـیل شـبت که خدا مستمع هر شب این ترتیل است جـان پـیـغـمـبــر اکـرم نـرود بیاذنـش این ردایی است که در کسوت عزرائیل است دین شیعه ز سیاست که جدا نیست، یقین هرکه با فاطمه شد، دشمن اسرائیل است میرسد منتقـم حضرت زهـرا، مهـدی کیست مشتاق شهادت که کند هم عهدی میرسـد از حــرم سـلـسـلـۀ کـوثــرهـا وصـف نـورانیِ منـصـوره ز بالاترها آسمانی تر از این نـور، خدا خلق نکرد فاطمه مادر خـورشید و مَه و اخـتـرها فـاطـمه مـادر مجـمـوع امـامـان مبـین اوست سـر سلـسلۀ نـوریِ پـیـغـمـبرها سیزده آینه یک حضرت خورشید در آن سیزده آیه و یک سوره، همه محشرها خالقـش فـاطـمه را زهـرۀ زهـرا نامید تا درخشد شب و روز از حرم حیدرها اوست بازوی علی، روح دو پهلوی نبی مادر خوب حسین و حـسن و دخـترها یک تـنه اوست عـلـمدار همه دین خـدا یک تـنه هـست حـریف هـمۀ لشگـرها حکم او حکم خدا، طاعت زهرا واجب بر هـمه سید و سالار و همه سـرورها چون به محشر بگذارد قدم، از هیبت او شود اعـلام سراسـر همه پائـین، سرها مــادران شـهــدا طـاعـتِ او را دارنـد بـنویـسـیـم که تـبـریک به این مـادرها روز میلاد خـمـینی است گواهی دیگر دست زهـراست تـولای هـمه رهـبرها مادر حجب و عفاف است حجاب زهرا چـادر خاکیِ زهراست سر خـواهـرها بشکند دست اجانب که به معجر نرسد دست بـیـگـانه کـجا و حـرم مـعـجـرها بـگـذاریـد بـمــانـنـد اشــارات گــریــز من نگویم سخن از بزم مِی و لفظ کنیز
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ما همه هـستـیم قـربانیِّ زهـرا و عـلی سـائـل الـطاف پـنـهـانیِّ زهـرا و عـلی بارها و بارها داده است بر دلهای ما جان تازه مـدح طـوفـانیِّ زهرا و علی زندگی را زهر بر، ضد ولایت میکنیم ما مـسلـمانهای ایرانیِّ زهـرا و عـلی چیست از این خوبتر، شد قلب ما وابسته بر شاخِ شمـشاد خـراسانیِّ زهـرا و عـلی آی مردم خشت خشتش هست فردوس آفرین هر کجا باشد ثـناخـوانیِّ زهـرا و علی کاش مشق عشق را گیریم یاد از سازگار یـا مـؤیّـد یا که انـسانیِّ زهـرا و عـلی هر که اینجا پیر گشته روزگارش بهتر است نوکر این خانواده، کهنه کارش بهتر است چـشم عـین الله روشن باد، زهـرا آمده دخـتری که مـادر بـابـاست دنـیـا آمـده جز خدایش کیست سر در آورد از شأن او آنکه مانـند خـدایش هـست یـکـتـا آمده جای هر ذکری بگو مستانه امشب: یا علی کور، چـشم دشـمنان، جانان مولا آمده بعد ازین دنیا پُر از مرد شهادت میشود قهـرمانِ دل به طـوفـانها زدنها آمده مریم عذرا، چو پروانه بگردد دور او مادری که هست هر طفلش مسیحا آمده آمد آن که قدرت حق را نمایان میکند بوی این گل، کل دنیا را گلستان میکند این زمین اصلاً کجا و شأن بانوی علی آمـده دنـیـا بــرای دیــدن روی عــلــی فـاطمه یا فـاطـمه یا فـاطـمه یا فاطـمه جان تازه میدهد بر زور و بازوی علی او حماسه آفرین شد، بیزره، بیذوالفقار کرد غوغایی به پا، پهلو به پهلوی علی او مزارش ظاهراً مخفی است اما باطناً هست قبر فاطمه، هر جا دهد بوی علی وقت جان دادن میآید، فاطمه بالاسرش هر کسی که رفت حتی یک قدم سوی علی حق فقط زهراست که اینگونه مانده با علی شد شعارش لا امیـرالمومـنین الا علی آن که دارد دم به دم بر ما محبت فاطمه است آن که دارد بر عطا و جود عادت فاطمه است هر چه را میخواستیم اینجا مهیا دیدهایم آن که ما را مادرانه داد عزّت، فاطمه است راه بر جـایی ندارد بـندگی، بیفـاطمه تا ابد تنهاترین راه سعادت فاطمه است بیـشتر از بچههایش نیمه شبها یاد کرد از در و همسایهها، پس کوه رحمت فاطمه است شأن او از معجزه، خیلی فراتر بوده است آن که باشد فضهاش کوه کرامت فاطمه است هرکسی که میشود صاحب نفس با فاطمه است دم به دم ذکر لبش یا فاطمه یا فاطمه است فاطمه هم فاطمه هم مصطفی هم حیدر است فاطمه از هر چه میدانیم ازو، بالاتر است فاطمه نور است نه، نه، نورَ فوقَ کل نور فاطمه هم هل اتی، هم انّما هم کوثر است گر نمیگفـتند ختم الانـبـیا بر مصطفی مینوشتم فاطمه تنها زن پیغـمبر است معجزه جز این چه باشد با همان عمر کَمَش زینبی را تربیت کرده که از عالم سر است فـاطمه درس کـرم را داد یـاد مجـتـبی فاطمه الگوی ایثار حسین بیسر است کی به جز فرزند زهرا، در زمین کربلا کودک شش ماههاش را داده بیچون و چرا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
شور برپا شده و عشق، به بار آمده است باز هـم رایـحۀ فـصل بهـار آمده است ماه، چون مُهر شده جانب منـبر رفـته سورۀ شـمس، به مهمانیِ کـوثـر رفته سیبِ معراج، به معراجِ زمین آمده است بر رکـابِ نـبـیالله، نـگـین آمـده است نور، از عرشِ زمین، سمت سماوات رسید روی دستان پـدر، مـادر سادات رسید بـین گـهـواره که صـدیـقۀ اطهـر باشد وقـت آن است که مـدّاح، پیـمـبر باشد دخـترم، محـشر کـبراست بدانـید همه سـایهاش بر سرِ دنـیـاست بدانـیـد همه راضیه، مرضیه، طوباست بدانید همه اصـلاً او امّابـیـهـاسـت بــدانـیـد هـمـه و نـوشـتـنـد کـه انــسـیـۀ حـورا بـاشـد او درخشید و خدا خواست که زهرا باشد نام او فتح مبین است که قـرآن فرمود شأن زهرای مرا سورۀ انسان فـرمود نـو رسیدهست ولی بوده از اول با من علّت خلق جهـان فـاطمه بـوده یا من؟ باغـبان بـودهام و فـاطـمه گـلـشن بوده فـاطمه، خـاصترین معجـزۀ من بوده بـهـتـرین مـادر دنـیـا که به دنـیـا آمـد عـشق، در هـیـبت مولا به تـمـاشا آمد عـلی از راه رسیـده به مبـارک بادش خاتم از دست درآورد و به زهرا دادش پَرِ گهـواره، عـقـیق علوی را دُر کرد اشک شوق، آینۀ چشم علی را پُر کرد عشق، فرضیه شده، مسأله را میجوید جبرئیل آمده، در گـوش نبی میگوید: نــور تـابـنــده بـه نــور ازلـی مـیآیـد چـقـدَر فـاطـمـۀ تـو بـه عـلـی مـیآیــد کعبه، مُحرِم شده و دور علی چرخیده در سـراپای عـلـی دست خـدا را دیـده روی دسـتــان یــدالله، خــدا تــابــیــده چون پیمبر به علی دُرِّ نجـف بخـشیده هـدیه انـگـار که از بـاغ جـنـانـش آمد مـدح صـدیـقـۀ کـبـری به زبـانـش آمد باز، مـدّاحیِ زهـراست، شنـیـدن دارد مدح، از جانب مولاست، شنیدن دارد او رسیدهست که افلاک، پُر از لبخند است نَفَس عرش، به یک نیمنگاهش بند است گر چه پیداست ولی جلوۀ مستـور شده فاطمه نورٌ علی نـورٌ عـلـی نـور شده او که قبل از همه امضای بلا را داده چـقـدَر غـصّـۀ شیـعـه به دلـش افـتـاده «شیعتی» گفت و مماتِ همه بیواهمه شد اینچنین بود که از روز ازل فاطمه شد سیـل میخـواستم و بارش نـمنـم آورد مثـنوی هـم جلوی مـدح شـما کم آورد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
امروز روز عـید هـسـتی آفـرین است عیدی که از هست آفرینش آفرین است امـشـب به فـلـک آفـریـنـش نوح دادند بـار دگـر بر جـسـم احـمـد روح دادنـد نوری که از سیب بهشت آن شب درخشید امشب به چـشـم آفـریـنـش نـور بخشید این نـور در قلب نـبی نـور آفـرین شد تا مـنـتـقـل از او به ام الـمـؤمـنـین شد ای چار سادات بهشت اینک کجـائـید؟ کـلـثـوم، سـاره، آسـیــه، مـریـم بـیـائید چون اخـتران امشب به گرد ماه باشید پــروانـه شــمــع رســول الله بــاشـیــد اطراف آن پـاکـیـزه مـادر را بگـیـرید تطهیر و قدر و نور و کوثر را بگیرید قــرآن روی دسـت احـمـد را بـبـیـنـیـد در دامـن احـمـد مـحــمـد را بـبـیــنـیـد پیغـمبر و زهـرا و حیدر یک وجـودند روز ازل تـصـویـر یک آئـیـنـه بـودند این هر سه یک نورند و دارای سه اسم اند در اصل یک روح مجرد در سه جسم اند ای روح پـاک و جـسـم پاکـت آسمانی ای مصطفی را صورتت "سبع المثانی" دست تـو بـالای سـر خـلـق دو عــالــم پایت به چـشم حـامـلان عـرش اعـظـم تــو آسـمـان آســمــان ها در زمـیـنــى محـکـم تـرین رکـن امـیـرالمـؤمـنـیـنى وصف تو از قول نبی «روحی فداها»ست تطهیر و قدر و کوثر و یاسین و طاهاست دست تو دست کـبـریا در آستـین است اعضای تو اعضای ختم المرسلین است چشم تو در چشم محمد «حا و میم» است ابروت «بسم الله رحمان و رحیم» است آدم چو در امواج غـم نـام تو را گـفت ذات الـهــی تــوبــۀ او را پــذیــرفــت تو کـیـستی که عـقـل کـل گوید فـدایت یا دست بـوسـد یا که خیزد پیـش پایت تو کیستی که روز و شب خـتـم نبـوت کرده زیـارت خـانـهات را پنـج نـوبت تو کیستی که ذات حق خوانده عزیزت اعـجـاز مـریـم آیـد از دسـت کـنـیـزت تو کـیـستی؟ من کیـستم تا از تو گویم؟ گـیـرم دهـان خـویـش از کوثـر بشویم آخــر چـه گــویـم تا نـریــزد آبــرویــم طوطی شوم تا هرچه گویی من بگویم در حشر امت هرچه دارند از تو دارند پیغـمـبران هـم بانگ یا زهـرا بـرآرند آیــــد نــــدا از جـــانـب ذات الـــهـــی محبوبهام از من طلب کن هرچه خواهی گو خلق را بر عصمت و پاکیت بخشم بر وصلـههای چـادر خـاکـیت بـخـشـم امــروز در بـیـن خــلایـق داوری کـن هـم اولـیـا هـم انـبــیـا را مــادری کـن آن روز بــاشــد روز داد زیــنــبـیـنـت آن روز خون جوشد ز رگهای حسینت آن روز حـکـم از خـالـق یـکـتـا بـیـاید هر کس که زهـرایی ست با زهرا بیاید روزی که امت ها ز دوزخ میهراسند هم فـاطمه هم شیعـهاش را میشـناسند آتش کجـا و ما کجـا؟ کی بـاور ماست ما با هـمه گـفـتـیم زهـرا مـادر مـاست روز قـیـامـت روز وانـفـسـاسـت فـردا ای وای بر آنکس که بیزهراست فردا
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
گداى خوشه چینم تا قیامت خرمن او را كه حسرت میكشد فردوس عطر گلشن او را چنان مشكل گشا، باب الحوائج، كاشف الكرب است گـرفـتـنـد اولـیـا الله عــالــم دامـن او را ندیدم سربلند و سرفرازى را مگر اینكه بدیدم محضر اُمُّ البنین خـم گردن او را امیرالمؤمنین همسر، ابوفاضل پسر، به به بنازم این مقام و جاه و شأن احسن او را عباى مرتضى را وصله كه میزد گمان دارم كه نخ میكرد جبرائیل بعضاً سوزن او را زیارت میكنم جاى رباب و نجمه و زینب مـزار اطهـر او را، معـلا مـدفـن او را اگر دیروز جارو كرد زیر پاى زینب را كنون جارو كشند اینسان ملائك مسكن او را به او گفتند عباست صدا میزد حسینم كو؟ نـشانـش داد زینب پـارۀ پـیـراهن او را اگرچیزی جز این میماند از عباس، میدادند فقط دادند دستـش تكه تكه جوشن او را عمود آهنین، دستان مقطوع، نه نه اینها نه فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را رباب از در كه میآمد دل ام البنین می ریخت غم لالاییاش میبـرد بالا شـیون او را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
باز کـن چـشـمان از انـدوه مالامـال را چار داغ تازه داری، چارفصل سال را پا به پای چار فصل داغ هایت مثل ابر بارها خون گریه کردم، منتهی الآمال را منتهی الآمال آورده است، حتی دشمنان گـریه میکـردند این پـروانۀ بیبال را پای عشق آمد میان، دست کریمت باز شد عشق میبندد همیـشه پای استـدلال را داغ پشت داغ، پشت داغ، پشت داغ ...آه داغداران خوب میفهمند این احوال را از شهامت مانده بر دوشت مدال افتخار کم خدا انداخت بر دوش زنی این شال را چار داغت را نیاوردی به رو، گفتی حسین کرد بـارانی سوالت، روز استقـبال را عشق تو خون خدا و عشق ما عباس توست او که از حق جای دستانش گرفته بال را مادر دریا ببخش این شعر در شأن تو نیست کاش میبستم به مدحت این زبان لال را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلام الله علیها
آتـشی در دلـم از داغ تـو افـروخـتهام آه چـون دود رود از جگـر سوخـتهام ریسـمانی شده این اشک مـدامـم گویا مـژهام را به سـر دامن خود دوخـتهام چار پروانه کشیدم به روی خاک بقیع شمعی از آه در آن بین بر افروختهام دلخـوشم نوکـر تو شد پـسـر مـادر تو کم بها یوسف خود را به تو نفروختهام مثل قربانی نذری به رهت شکـر خدا پخـش در کـرببلا شد همه اندوخـتهام
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلام الله علیها
الـسلام ای مــادر ایــثـار یا اُمُّ البـنـیـن دلخـوشـی حـیـدر کـرار یـا اُمُّ البـنـیـن وقت توصیف تو ای بانو زبانها لال شد مدح تـو بالاتـر از گـفـتار یا اُمُّ البـنیـن جز تو در عالم کدامین زن برای زینب است بعد زهرا بهترین غمخوار یا اُمُّ البنـین تو همانی که به عشق قبلۀ عالم حسین تربیت کـردی سـپه سـالار یا اُمُّ البنـین خوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسین تـا دم آخــر نـدارد کـار یـا اُمُّ الـبـنـیـن مـادر یـل ها سرت را تا ابد بالا بگـیر دست از شرمنـدگی بردار یا اُمُّ البنـین جان عباست بیا بس کن، برایت خوب نیست گریه با این چـشم های تـار یا اُمُّ البنـین بیشتر از هرچه غم در سینهات داری تو را پـیـری زیـنب دهـد آزار یـا اُمُّ البـنـیـن خوب شد ماندی، ندیدی که حسین افتاده بود بین مقـتل تـشنه و بییـار، یا اُمُّ البنـین خوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفس از حرم تا قـتلگه صد بار، یا اُمُّ البنـین خوب شد ماندی ندیدی خیمه ها می سوخت در آتـش بـیـن در و دیـوار یـا اُمُّ الـبـنـیـن خوب شد ماندی ندیدی کاروان را بی حسین در میـان کـوچه و بـازار یا اُمُّ البـنـیـن خوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزهای خورده از پهلو سرِ سردار یا اُمُّ البنین خوب شد ماندی ندیدی خندۀ مستانه بر اهـل بیت احـمـد مخـتـار یا اُمُّ البـنـیـن
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
دل تو جـز به غـم و درد آشیـانه نبود انیس و یار تو جز اشکِ دانه دانه نبود اگـر چه بـود به دل مـاتـم عـزیـزانت به غیر وای حسین بر لبت ترانه نبود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلام الله علیها
پـاس ادبـم بود که حـق معـتـبرم کرد خاک در زهـرا شدم و تاج سرم کرد شرمندۀ زینب شدم از خادمی خویش او خواند مرا مادر و شرمنده ترم کرد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
مـادرترین نـا مـادری اُمُّ البـنـین است از بعد زهرا حیدرش را بهترین است گـویـد کـنـیرم بـهـر فـرزنـدان زهـرا بر این ادب از او، هزاران آفرین است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
تیرهگی با جلوۀ داور نمیدانم چهکرد غم به جان دخت پیغمبر نمیدانم چهکرد شعلۀ آتش چو از بیت خدا بالا گرفت باغبان با غـنچۀ پرپر نمیدانم چهکرد از صدای نـالۀ زهـرا مدیـنـه گـفت آه این صدا با ساقی کوثر نمیدانم چهکرد سیـنۀ دخت نـبی آئـیـنۀ وحی خـداست با چنین آئـینه میخ در نمیدانم چهکرد بر سر یک بانوی تنها، چهل نامرد ریخت این ستم با فاتح خـیبر نمیدانم چهکرد فاطمه دنبال حیدر زینب از دنبال وی مادر افتاد از نفس دختر نمیدانم چهکرد دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست دست های بستۀ حیدر نمیدانم چهکرد با نـگـاه دو کـبـوتر بچّـۀ بیبـال و پر در میان دشمنان، آذر نمیدانم چهکرد سالها «میثم» علی در خـانۀ بیفاطمه بیکس و تنها و بییاور نمیدانم چهکرد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
مادر برایش شانه زد مو را به سختی هر بـار بـالا بُرد بـازو را به سخـتی هر چند سنگین شد نفسهایش ولی باز زیبا برایش بافت گیـسو را به سختی زینب به آرامی در آغـوشـش نشـسته مادر نـوازش میکند او را به سختی دارد به دنـبـال خـودش در کارِ خـانه هی میکشد هر گوشه جارو را به سختی دسداس را آهـسته تر از قبل چـرخاند با شال بسته دورِ پهـلـو را به سخـتی مـادر برای پـا شدن دسـتی به دیـوار دستی گرفته هر دو زانو را به سختی بابا رسید از راه و مادر تا که فهـمید با روسری پوشاند از او رو را به سختی شـاید کـبـودی تـا به چـشـم او رسـیده آخـر تکـان می داد ابـرو را به سختی مردی که در از قـلعۀ خـیـبر درآورد در مانده، چون دیدست بانو را به سختی در کوچه میگـردم پی آن گـوشـواره پنهان از او هر روز، هر سو را به سختی
: امتیاز
|
ترسیم وقایع حمله به خانۀ حضرت زهرا سلام الله علیها و جسارت به ایشان
قلب پیمبر سوخت آن وقتی که در سوخت باید که پای این مصیبت از جگر سوخت ریحـانـۀ احـمـد پس از او تا نـوَد روز شب ها درون بستر خود تا سحر سوخت خـورشید حـیدر آتـشی بر جانـش افتاد از سوز آن آتش ستاره با قـمر سوخت ذکر لبـش در پشت در یا مرتضی بود با عشق حیدر فاطمه در پشت در سوخت مــادر درون آتـش نــمـرودیــان رفـت آری ولی در گـوشۀ خانه پـدر سوخت با یک لـگـد افـتـاد در بـر روی زهـرا آتش به جانش شعله زد تا موی سر سوخت دیـگــر نـبـایـد زد بـه بـالَـش تـازیـانـه پروانه بیجان است در آتش اگر سوخت این شاخۀ طوبـای پـیغـمبر ثـمر داشت فضه فقط دیده که پشت در ثمر سوخت اجـر رسالـت را ادا کـرده اسـت امـت مادر درون خانه در پیش پسر سوخت آن روز کـل اهـل بـیت آتـش گـرفـتـنـد قطعاً غلط گفته کسی که: یک نفر سوخت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت مادر
چند روزی شده که مادر ما بیمار است بین بـسـتر بدن بیرمـقـش تب دار است خواب در پلک ترش نیست، خودم دیدم که سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است رنگ در چهره ندارد، به جز آن جای کبود روی زرد است و پُر از غصه و حالش زار است در دعای سحرش روضۀ "عجـل" دارد طاقـتـش طاق شده، منـتظـر دیدار است گـر چه در بـسـتـر بیحالی خود افـتاده مقـتـل مـادر مـا بـیـن در و دیـوار است سیـنهام شـد سپـر شیـر خـدا، شکـر خدا بر لبش، شکرِ چنین لطف، هزاران بار است آخـر کـار، در آن غـسل عـلی میفهـمد بـه روی بـازوی او هـم اثـر آزار است
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شکسته قامتی اِی؛ یارِ نیمه جانِ علی چه بیفـروغ شدی ماهِ آسـمانِ عـلی مـرا به خـاک نـشانـده قَـدِ هـلالیِ تو گرفته سوسوی چشمانِ تو تَوانِ علی نَفَس نَفَس زَنی و ذَرّه ذَرّه آب شَوی چه زود پیر شُدی همسرِ جوانِ علی سه ماه شد که سُخن با علی نمیگویی سه ماه شد که ندادی رُخَت نشانِ علی همیشه بسترت از برگ های لاله پُر است گُـلِ خَـزان زدۀ سُرخِ بـوسـتانِ علی کَسی سُراغِ تو را از علی نمیگیرد مدینه مرگ کُند آرزو، به "جانِ علی" گرفتهام زِ غریبی دو زانویم به بَغَل که تاب آوَرَد این؛ داغِ بیکرانِ علی اگر چه بِینِ خُـسوفی هـنوز ماهِ مَنی بِتاب بَر من و بَر این سِتارگانِ علی بیا و این دَم آخَر بَرای دِل خوشیام بَخند تا که نَـمـُردَم، بِخَـند جانِ عـلی
: امتیاز
|
ترسیم وقایع حمله به خانۀ حضرت زهرا سلام الله علیها و جسارت به ایشان
سروی افتاد از نفس، برگ و بری آتش گرفت پیـش چشم خانواده، مادری آتش گرفت در سقیفه زد جرقه آتش از بغض غدیر در مدیـنه دخـترِ پـیغـمبـری آتش گرفت آنکه یادش هست خیبر را، بگوید قصه چیست؟ یک زن آتش دیده و نام آوری آتش گرفت در میـان لشکـر دشـمن زنی از پا فـتاد در میان لشکر هـیزم، دری آتش گرفت در ز لولا تا شکست از چارچوبش پرت شد زیر پای شعله، یاس پرپری آتش گرفت آسمان میسوخت و دریا خجالت میکشید همسری تا رو به روی همسری آتش گرفت برگ گـل دارد برای صـورتش آزارها از چنین حوریهای بال و پری آتش گرفت گُر گرفت آتش ولیکن بیهوا از بین در ناگهان در آن شلوغی معجری آتش گرفت بس که تب دارد ز درد خویش شبها سوخته دید فضه، رخت خواب و بستری آتش گرفت محسنی اینجا کنار مادرش آهسته سوخت از عطش در کربلا هم اصغری آتش گرفت شعلههای پشت در را عصر بر خیمه زدند معجری آتش گرفت و دختری آتش گرفت داد میزد دختری در خیمههای شعلهور روسری آتش گرفت و روسری آتش گرفت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ذرّهذرّه سوخت و خاکسترش را جمع کرد از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد بیـشتر محض رضای خاطـر آئیـنه بود این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد آنقـدر دلـواپـس یـار غـریـبـش بـود کـه لالههای ریخته بر پیکرش را جمع کرد فکر رفتن بود که این روزهای آخـری نالههایش را پرش را معجرش را جمع کرد با همان دست شکسته با همان حال بدش خانه را جارو زد و دور و برش را جمع کرد همسرانه سفرۀ درد و دلش را پهن کرد همسرانه اشک های همسرش را جمع کرد تا که مردش هم نفهمد چه به روزش آمده دستمال خونی زیر سرش را جمع کرد با وجودی که گلویش را گرفته بود بغض پیش چشم مرتضی چشم ترش را جمع کرد حرفی از سینه نگفت و حرفی از پهلو نزد عاشقانه حرف های آخرش را جمع کرد
: امتیاز
|